شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
می سوخت ازشرارۀ زهر و توان نداشت کاری که جعده کردزدشمن گمان نداشت خون دلی که درهمه ی عمرخورده بود بهر خروج ، راه دگـر جز دهان نداشت می خواست چونکه دست تاسف زندبه هم بی تاب گشته بود ودگر آن توان نداشت عمری شنید طعنه و تـهمت از این و آن راهی جزاین برای رهایی ازآن نـداشت غلطان به خاک حجره شد وآن زمان دگر جز آه سینه سوز ودل خونفشان نداشت می خواست تاکه لب به سخن واکند ولی حرفی به غیرخون جگر برزبان نداشت بر غربتش نشانه اگر طشــت خون نبود این بس که بین خانۀ خودهم امان نداشت در زندگی به طالـع او غم ســرشــته بود آنکه ستــاره ای بـه هفت آسمان نداشت آوارگی ببیــن و غــریبـــی کـه روز غم یــک یـار با وفا حـسن در جهان نداشت |